داستان یک معلم! مهارت هایی که به شاگردانم آموختم

ساعت هشت صبح بود که به ترمینال رسیدم. هوا بارانی بود. جلوی ورودی ترمینال چند راننده، ایستاده و با نگاهشان دنبال مسافر بودند. دو نفر از آنها برای جلوگیری از خیس شدن، کیسه پلاستیکی روی سرشان کشیده بودند. هر کدام از آنها اسم شهر یا روستای مقصد خودشان را پشت...