جیمز موریه در خوی

جیمز موریه با نوشتن کتاب معروف “حاجی بابای اصفهانی” نشان داده است که همانند اغلب هم­ میهنان خود، با دیده تحقیر و تمسخر به کشور ما نگریسته است، اما با دیدن شهر خوی و مشاهده اطراف سبز و خرم آن به سر شوق آمده و زبان به توصیف گشوده است. ترجمه قسمت­ هایی از نوشته او را به اتفاق می ­خوانیم:

” دشت خوی که پهنای آن از شمال به جنوب ۵ میل و درازای آن ۱۰ میل است، غنی­ ترین و حاصل­خیزترین منطقه ­ای بود که در ایران می­ دیدیم. زمین­ه ای این شهر سرتاسر پوشیده از گندم­ زارهای وسیع است. تنها اینجا و آنجا، درختان بلندی که از اطراف باغ ­ها سربه درآورده ­اند، چشم ­انداز گندم ­زارها را از نظر پنهان می­ کرد.

سر راه به یکی از این باغ ­ها، که هم از نظر صفا و زیبایی و هم به علت داشتن درختان میوه فراوان و پربار بسیار معروف بود، وارد شدیم. این باغ در سمت چپ جاده (موریه از تبریز و از راه  قدیمی تسوج به خوی می ­آمده است) و در فاصله تقریبا دو میلی از دیوارهای شهر واقع است و درختان به دستور حسین قلی خان دنبلی حاکم شهر در دوران آغامحمدخان کاشته شده، اما اکنون متعلق به حکومت است.

باغ دارای خیابان زیبایی است که در دو سوی آن درختان چنار کاشته ­اند و این خیابان به خان ه­ای ییلاقی منتهی می­ شود و ساختمان آن بر بالای زمین مرتفعی که از ۶ مهتابی طبقه طبقه تشکیل شده، احداث شده است.

از طبقات هر مهتابی، آبشار زیبایی که آب آن را از طریق مجراهایی از کوهستان ­های مجاور آورده ­اند، سرازیر می­ شود. اما ساختمان باغ، در موقع بازدید ما رو به ویرانی گذاشته بود.

دو طرف راست و چپ خیابان را انواع درختان میوه و سطح زمین باغ را جابجای علف­ های زیبا پوشانده بود. از ساختمان باغ  و از خلال درختان چنار، سرتاسر ناحیه خوی به خوبی نمایان بود و این در واقع زیباترین منظره­ای بود که من در تمام ایران آن را دیدم.

از حق نباید گذشت، چنار درخت واقعا باشکوهی است. تنه ­اش از پوستی یک پارچه، نرم و سفید تشکیل می­ شود. شاخ و برگ آن به صورت سبز روشن و بسیار شاد است. البته چنارهای این باغ هنوز به رشد کامل نرسیده بودند و روی تنه آنها ذکر مذهبی “یاعلی” که احتمالا به نشانه ابراز زهد و تقوی از سوی مؤمنانی که از این بهشت کوچک دیدن کرده بودند، کنده شده بود، به وضوح خوانده می­ شد.

بانی اولیه باغی که جیمز موریه با این شور و شیفتگی به توصیفش پرداخته است، امیر احمدخان دنبلی و بعد پسرش حسینقلی خان بود.

این باغ ابتدا به “باغ دلگشا” شهرت داشت. آثاری از آن با نام­ های “داغ باغی” و “طبقه باغ” تا سال­ های اخیر باقی بود و بعد محدوده آن در اختیار پادگان خوی قرار گرفت.

فتحعلی خان صبا، ملک ­الشعرای فتحعلی شاه، در “شاهنامه” خود، ضمن توصیف ضیافت باشکوهی که مرحوم حسینقلی خان دنبلی، به افتخار آن شاه قاجار، در همان باغ برگزار کرده بود، ابیات مفصلی سروده که دو بیتش در وصف باغ دلگشا چنین است:

چو فردوس بودش یکی تازه باغ

که زان در دل ماغ فردوس داغ

یکی کاخ بودش سزاوار شاه

سر کنگره­اش برگذشته ز ماه

لطفعلی بیگ آذربیگدلی شاعر و ادیب معروف قرن دوازدهم هجری نیز قصیده­ای در ۱۲۴ بیت با مطلع:

چو مهر باختری هم چو ماه کنعانی شد

از افسون زلیخای چرخ زندانی

سروده است و بعد از مقدمه­ ای در وصف این باغ می ­گوید:

تبارک­الله از این قصر و حبذا ازین باغ

که کرده حاجب او قیصری و روحانی…

چند سال پس از ضیافت حسینقلی خان، محمد رحیم میرزا، فرزند شاهزاده عباس میرزا نایب السلطنه که حاکم خوی بود و فرزندش داراب میرزا، از فرخ­خان امین­ الدوله غفاری، سفیر کبیر ایران در استانبول، در این باغ پذیرایی شایانی کرده ­اند.

موریه آنگاه از توصیف برج و باروی خوی هم غفلت نکرده است: ” دور خوی حصاری کشیده شده و این حصار مجهز به چند برج و بارو است. ساختمان این برج و باروها، با ساختمان برج و باروی سایر شهرهایی از این قبیل که من در ایران دیده­ام، تفاوت کلی دارد. جلوخان برج­ ها به شکل سه گوش بنا و از پشت به نوعی ساختمان استحکاماتی متصل شده است. این شهر ۴ دروازه سنگی دارد که از تمامی دروازه ­هایی که در شهرهای دیگر دیده­ ام، بسیار بهتر و گیراتر است. در داخل حصارشهر، ۲۰ مسجد و ۶ حمام وجود دارد. می گویند که داخل این محدوده ۱۰ هزار خانه و جمعیتی درحدود ۵۰ هزار نفر که اغلب آنان ارمنی هستند، جای گرفته است. درباره جمعیت آن روز خوی این نکته را ناگفته نباید گذاشت که سروان جیمز ساترلند نقشه­ بردار هیأت سرهرفورد جونز، جمعیت خوی را درهمان سال­ ها ۲۵ هزار نفر تخمین زده است که این رقم به حقیقت نزدیک ­تر است. سخنان موریه درباره خوی هنوز تمام نشده است:

” مسلمانان درمحله خاصی ساکن هستند. خاک زمین خوی به قدری حاصل خیز و پرمحصول است که این شهر و حول و حوشش، سالیانه معادل ۱۰۰ هزار تومان به خزانه دولت مالیات می ­دهد.

هوای خوی، به علت موقعیت جغرافیایی خاصی که دارد، از تبریز گرم ­تر است.(موقع ورود ما ۳ ژوئن، ۱۳خرداد)، تمامی گل­ های سرخ در سرتاسر شهر غرق گل بودند، درحالی­ که در تبریز حتی غنچه نیم شکفته­ ای هم به ندرت دیده می­ شد. ۸ روز بعد این دشت، احتمالا رنگ سبز سرتاسری خود را از دست خواهد داد و با رسیدن خوشه­ های گندم، همه جا رنگ طلا به خود خواهد گرفت.”

جیمز موریه به رغم دعوت و اصرار نجف ­قلی ­خان­ دنبلی داماد عباس  میرزا نایب ­السلطنه که در آن زمان حاکم خوی بود، درخانه او نمی­ ماند و روز چهارم ژوئن برای پیوستن به افرادی که نایب­ السلطنه همراه­شان کرده است، به سوی “پره” یا فیرورق، دهکده بسیار خوش آب و هوایی در دو فرسخی خوی حرکت می­ کند:

” سحرگاه آن روز یکی از مطبوع­ترین روزهای هوای بهاری بود، حال و نشاط خاصی را که هنگام عبور از جلگه زیبای خوی در سراپای وجودم احساس می­ کردم، همیشه با حق­ شناسی تمام به یاد خواهم داشت.

آن روز، هوا و مناظر طبیعت ناب، چنان نشئه بی غل و غش و سرمستی بی­پایان در دل من ایجاد کرد که با روحی سرشار ازعشق و عرفان، به خالق این همه زیبایی اندیشیدم.

در دور و بر من هر چه بود، همه نشانه­ هایی از غایت زیبایی و مظهر فراوانی نعمت بود. کوهستان­ ها تا آن نوک قله­ شان، سرتاسر سرسبز بودند. پستی و بلندی­ های آنها، در فاصله­ های معینی با فرشی از گل ­های وحشی که رنگ­ های شاد و زنده ­ای داشتند، به زیبایی آراسته شده بود، در خانه­ ها و باغ­ها توجه ما را به خود جلب کرد. این محله که از توابع شهر است، محله بسیار پرجمعیتی است. نهری که آب آن از کوهستان­ ها سرچشمه می­ گرفت، از وسط این محله می­ گذشت. در انتهای شمالی این دهکده، دو ستون آجری دیده می­ شود. می­ گویند این ستون­ ها مربوط به مقبره یا یادگار “ملایی” تبریزی موسوم به “شمس” است که مردی اهل دانش و شاعری! معروف بود…”

معلوم می­ شود جیمز موریه با وجود اطلاعات وسیعی که درباره ایران داشته، عارف پرآوازه و مراد مولانا، شمس تبریزی را به درستی نمی­ شناخته است. این هم شنیدنی است که سیاست ­مدار دنیا دیده­ای مانند موریه ” ارابه چرخ دار” را هم در ایران، اولین بار درخوی می ­بیند:

“…در این سوی تبریز، هم­چنین درقسمت­ هایی که ما موقع آمدن از آنجاها گذشتیم، روستاییان بار خود را پشت گاوها حمل می­ کنند و اغلب از این حیوان برای سواری هم استفاده می ­کنند.

در پره، اولین ارابه چرخ­داری را که در ایران می ­شد دید، دیدم. البته منطورم ارابه ­ای است که روی آن توپ سوار نمی­ کنند. این ارابه، عینا شبیه ارابه ترک­ ها بود…”

منطقه خوش آب و هوا و همیشه خرم فیرورق، بیش از هرجای دیگر درخوی مورد پسند موریه واقع شده است:

” پره دهستان بسیار قشنگی است و در قسمت سراشیبی تپه ­هایی که طبقه پایین مجاور را تشکیل می­ دهند، واقع است. درقله این تپه­ ها، قلعه قدیمی چهارگوشی که در حال حاضر به صورت ویران ه­ای درآمده است، دیده می­ شود. در مجاورت پره دهکده ­های پسک و زیوه قرار دارند…”

تصور نمی­­رود که در زمان ما، از قلعه مورد اشاره موریه، اثری باقی مانده باشد. موریه در سفر دوم خود به ایران، که در ژوئن سال ۱۸۱۳( محرم ۱۲۲۸) برای بار دوم از خوی دیدن کرده، در سفرنامه بعدی خود مطالب تازه ­ای درباره این شهر آورده و بیشتر به  مسائل کشاورزی پرداخته است:

” در یکم ژوئن، پس از گذشتن از فراز کوه­ های بسیار خرد­خرد به سوی دره خوی سرازیر شدیم. سرشاری آب و خاک و چراگاه مردمان خوی با هیچ جای مشابه آن در ایران یا دیگر کشورها سنجیدنی نیست… بیشتر گندم، پنبه و برنج مردم کشور از اینجا به دست می­آید. سفت و سختی خاکش چنان است که گاه برای شخم زدن تا ۱۰ جفت ورز گاو می ­خواهد. هنگام شخم زدن بنا به تعداد گاوها، دو یا سه مرد روی یوغ نشسته، غریوزنان گاوها را به رفتن وا می ­دارند.. بانگ و غریو این مردان در خاموشی و آرامش صبحگاهی از راه دور بسیار گوش­نواز است.

کارآیی خیش ­های اینجا از همتاهای آن در جاهای جنوب ایران بیشتر است که بی­گمان تا اندازه­ای از شخم بهتر و آب بیشتر این سرزمین است.

چادر­های ما نزدیک باروهای شهر برافراشته شد و پیش از رسیدن به اردوگاه، پیاده نظام قرمز پوش به پیشواز ما آمده، سلام نظامی داد.

حاکم اینجا فتحعلی­خان فرزند” ریش سفید” ایل قاجار است که به بهانه خویشاوندی با پادشاه از پیشواز ایلچی یا دیدارش با او خودداری می­ کرد. اما نزدیکی­ های پسین یک سینی کاهو و دو سینی شیرینی و اندکی گل همراه با سخنانی زیبا! نزد ایلچی گسیل داشت. ایلچی با خرده ­گیری درست بر شیوه رفتار بی­ادبانه او از پذیرفتن ارمغان هایش تن زد…”

منظور از فتحعلی­ خان، فتحعلی ­خان قاجار دولو، که خود ریش سفید ایل قاجار و پدر زن فتحعلی ­شاه و نیای مادرنایب ­السلطنه بود و به علت اهمیتی که خوی از نظر لشکرکشی در جنگ ایران و روس داشت، در سال ۱۲۲۶ به سمت بیگلربیگی در این سمت باقی بود و ایلچی یا وزیر مختار انگلیس که در این سفر همراه موریه بود، سرگوز اوزلی نام داشت.

آنگاه موریه به تماشای منار شاخ آهو در خوی، که در مجاورت آرامگاه شمس است، می رود:

” پسینگاه برای دیداراز دو کله منار که یادگار شکار ویژه شاه اسماعیلیان است، رفتیم. می ­گویند شاه اسماعیل روزی شماری انبوه از بزان وحشی را شکار کرده است. به فرمان او کاسه­ های سر شاخدار آنها را در گرداگرد این دو ستون آجری کار گذاشته ­اند.

کسانی که زودباوری کمتری داشتند، می­ گفتند این کله ­ها کار یک سال شکار بوده است که درست­ تر می­ نماید. هر چند می ­گویند گله­ های بز و آهو در کوهستان­ های شمالی خوی چندان فراوان است که از شماره افزون است. این هر دو کله منار از جای نخستین خود کج شده است و زمین لرزه سخت دیگر بی گمان آنها را به یک­باره به خاک می ­افکند…”

مدت­هاست که ا ز آن کله منارهای کم­نظیر، که روزگاری، ۳ واحد در کنار هم بود، تنها یکی سالم مانده است، اکنون باید به شدت مراقب بود که دست کم این منار زیبای سوم، که در واقع نماد چشمگیری از شهرستان خوی است، در امان بماند.

منابع:

  1. ترجمه از متن فرانسوی کتاب «سفری به ایران، ارمنستان و آسیای صغیر»، جیمز موریه، پاریس ۱۸۱۳، جلد دوم، ص ۶۹.
  2. دیوان آذربیگدلی، چاپ زنده یاد دکتر سادات ناصری،
  3. اسناد تاریخی خاندان غفاری، به کوشش کریم اصفهانیان، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۵، ص ۴۳۶.
  4. سفرنامه جیمز موریه، در دو جلد با ترجمه ابوالقاسم سری، اخیرا از سوی انتشارات توس انتشار یافته است مربوط به سفرز دوم از جلد دوم آن کتاب نقل می شود.
  5. سفرنامه جیمز موریه، سفر دوم ، ص ۳۴۴.
  6. ر.ک: تاریخ خوی، محمد امین ریاحی، چاپ دوم، ۱۳۷۸، ص ۲۸۳.
  7. سفرنامه جیمز موریه، سفر دوم.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه شما